ماه من

14.سفر کوتاه

سلام  کوچولوی من.. این روزها خیلی زود میگذره...هم دوست دارم بگذره هم نه...هم شیرینیه این روزهارو دوس دارم هم دوس دارم زودتر روی ماهتو ببینم.... بالاخره خاله زهرا نی نی کوشولوش به دنیا اومد...ایشالا خوش قدم و خوش روزی باشه... من و بابایی تصمیم داشتیم تو تعطیلات عید فطر خونه بمونیم اما یه دفعه بابایی متحول شد و  تصمیم گرفت بریم شهرستان آبا و اجدادی... هم خانواده ما تعطیلات رفته بودن اونجا هم مامان بابایی بیشتر سال اونجاست و فقط فصل سرما میاد تهران... خلاصه که پنجشنبه ساعت ١٢ شب تصمیم گرفتیم و  ٦ صبح راه افتادیم... خدارو شکر اذیت نشدم و خیلی راحت رفتیم... برای ناهار با فامیل بابایی رفتیم دشت ..قبل ...
22 مرداد 1392

13. بابایی نگران

سلام عزیزکم.... امیدوارم حالت خوب باشه... بالاخره 26 تیر که مامانی وقت دکتر داشت بابایی هم تونست مرخصی بگیره و همراهمون بیاد... امیدوار بودیم که دکتر سونوگرافی کنه تا بابایی تورو ببینه.... خیلی روز با مزه ای بود کلی سر جای پارک خندیدیم...بابایی به سختی یه جای پارک پیدا کرد که یه آقای مسنی داشت حرکت میکرد که بره...بابایی هم جلوتر منتظر ایستاد تا اون آقا ماشینشو از پارک دربیاره... جالب بود تا اون آقا حرکت کرد یه خانوم از پشت سر ماشینشو کرد تو پارک...صدالبته مشخص بود که بابایی منتظر جای پارک و خانومه زرنگی کرد...بابایی هم خیلی راحت پیاده شد و به خانومه گفت که خیلی وقته منتظر جای پارک بوده و ایستاده بوده تا ماشین قبلی بره...خل...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد